مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

6ماهگیت مبارک گل بهارم

عزیز دلم پسرنازم... نهایت عشقی برام...همه چیزم در لبخند تو خلاصه شده... نیم سالگیت مبارک   نشستنت مبارک عزیز دلم ناراحتی از درد واکسن...درد و بلات به جونم مادر دیشب تبت بالا بود ...خیلی....شب پر استرسی بود... امروز بهتر بودی شکر خدا پاهای  سفید و نازت یه کوچولو ورم کرده و قرمز شده... شیطون شدی حسابی هزار سال عمر با عزت و سلامتی داشته باشی عزیزدلم ...
21 آبان 1390

ارامم...اهوازم!!!

اهوازیم همه چیز عالیه ... حسه خوبی دارم چقدر این شهر رو دوست دارم.. .٧ماه مهمان نوازی کرد ... چقدر شیرینه لذت رسیدن به ارزو.... خدایا ممنون پارسال برام ارزوی دور بود و امسال ...خانواده 3 نفری ما، مقصد پروازمون اهواز بود... شهرتو !!! و تو چه خونگرم پذیرای خانواده ام شدی... ممنون پسر مهربونم این خونه ی بزرگ... حیاط با صفاش...عطر konar .....شب کارون ...یاد باتو یکی بودن بخیررررررررررر... هم نفسم! دلبری میکنی با شیرین کاریهات...و من گهگاهی به لحظه برگشت فکر میکنم ...تنهایی ... کاش ...........! سفر خوبیه... غذای روحه برام ...واکسن 6ماهگیت  رو امروز زدیم...با مامانی رفتیم...لحظه ای ...
20 آبان 1390

5ماه و19 روز

ددا دیددا گگه دگگگا دددا دیدددا دددادددیدددا....امممم اماااااا دیددا..اونگوووو ددد دددا دیدددا ددا زددده امممم اماا هممممم هادادا هدددددده دددا دنههههه هه نه دددددا....... دقیقا همینا رو میگی وای که اینا رو از اون حنجره خوشگل تو با صدای نازت شنیدن چه کیفی داره فدای تو الان کنارمی دیگه دو طرف از لثه هات سفید شده کی میخاد این دندون کوچولو بیرون بیاد خدا میدونه کتاب تقویت هوش رو عالی کار میکنی... باهوش من ...خیلی خوب توجه میکنی ماشاالله یک دو سه میشینی ....بعد سقوط مهربونم به همه لبخند میزنی قربون خوش خنده بودنت اجتماعی هستی و فقط به بعضیا غریبی میکنی.. همونی هستی که من و ...
10 آبان 1390

زن...مادر...عشق

همیشه وقتی زنی رو میدیم که کودکی در اغوش داره برام  سوال بود که چقدر فرزندشو دوست داره؟؟ بارها این سوال رو از کسایی که برام امکان داشت پرسیده بودم و حتی از مادرم ....و جواب همه یکی بود خیلی!!! اخه برام قابل هضم نبود این خیلی یعنی چقدر ....و این عشق ایا تو وجود همه مادرها یکسانه؟ ؟ به مادرهایی برمیخوردم که کوچولوشو نقصی داشت یا بنظر زیبا نبود ....ولی باز هم همون محبت و همون عشق و همون خیلی.... ولی زمانیکه برای بار اول باردار شدم و وقتی امیررضا هنوز نیومده پرکشید و رفت ....و وقتی حرفهای بعضیها رو شنیدم....تازه فهمیدم مادر بودن یعنی چی....هروقت کسی چیزی میگفت شاید ناخواسته، دلم میگرفت قلبم میشکست ...برای...
7 آبان 1390

دوم ابان خاطره انگیز

*دوم ابان1389.....* خدایا شکر...من باردارم...خدایا به تو میسپارمش با تمام ایمانی که بهت دارم.....خدایا من دیگه تحمل امتحان رو ندارم...خدایا توکل میکنم بهت... کوچولوی 8هفته ای من....نمیدونم پسری یا دختر...اصلا برام فرقی نمیکنه...فقط سالم باش!!! ساعت 8:45 دقیقه شب...فرودگاه مهراباد...پرواز خوزستان,اهواز...بدون حسینم...بدون عشقم...من و نفس کوچولو... حال بد من...استرس...دوری...سخته سخت!! امید...امید...توکل؛ هفت ماه و بیست و هشت روز...آه چه روزهای طولانیی......اما با ارزش اهواز...اهواز...اهواز...ممنون از مهمان نوازیت...ممنون از پسر مو طلایی من...السلام علیک یا علی بن مهزیار اهوازی   *دوم ابان 1390* تهران ...کرج پسر5ماه...
2 آبان 1390

فرشته پاک خونه ی ما

دیروز تمام روز خوابیدی... فقط برای شیر بیدار میشدی... شب بابایی اومد و حسابی براش اواز خوندی, بازی کردید وبا ماسوپ خوردی...ساعت12:30 خوابوندمت... وقتی اومدم بخوابم دیدم چشمای نازت بازه و تا منو دیدی زیباترین لبخند دنیا رو بهم هدیه دادی... یک ساعتی باهات بازی کردم تا خسته بشی و بخوابی...ولی اثری از خواب نبود! کوچولوی من؛ بزرگ شدی دیگه نباید بعد از خواب بعدازظهر بخوابونمت... سرحال بودی و برام اواز میخوندی و میخندیدی....دلت بازی میخواست؛ شعر میخواست تا بهت میگفتم هیس بخواب! فکر میکردی یه بازیه و قهقهه میزدی... مامان فدای خندهات ..ازت کلی عکس گرفتم قربون ژست گرفتنت...ساعت 3:08 دقیقه  ...
1 آبان 1390
1