*دوم ابان1389.....* خدایا شکر...من باردارم...خدایا به تو میسپارمش با تمام ایمانی که بهت دارم.....خدایا من دیگه تحمل امتحان رو ندارم...خدایا توکل میکنم بهت... کوچولوی 8هفته ای من....نمیدونم پسری یا دختر...اصلا برام فرقی نمیکنه...فقط سالم باش!!! ساعت 8:45 دقیقه شب...فرودگاه مهراباد...پرواز خوزستان,اهواز...بدون حسینم...بدون عشقم...من و نفس کوچولو... حال بد من...استرس...دوری...سخته سخت!! امید...امید...توکل؛ هفت ماه و بیست و هشت روز...آه چه روزهای طولانیی......اما با ارزش اهواز...اهواز...اهواز...ممنون از مهمان نوازیت...ممنون از پسر مو طلایی من...السلام علیک یا علی بن مهزیار اهوازی *دوم ابان 1390* تهران ...کرج پسر5ماه...